عید سعید فطر مبارک
گذشت، ماه خدا و رسید، عید صیام
به هر دو باد، درود و به هر دو باد، سلام
هزار شکر که عید صیام کرد، طلوع
هزار حیف که ماه صیام گشت، تمام
عید فطر و جشن طاعت بر ره یافتگان ضیافت الهی مبارک
- ۰ نظر
- ۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۶:۱۶
با آقا هادی در محلهی حکیمیه تهران هم محلهای بودیم و بعدتر در حوزه هنری همکلاسی هم شدیم. مدتی هم برای ساخت مستند همکاری میکردیم.
شهید هادی باغبانی در وجود خود بارقههای هنری داشت؛ مثلا صدای خوبی داشت. هر چند شاید به علت جبر زمانه مسیر تحصیلات آکادمیک او از هنر نگذشته بود اما از طریق حوزه هنری و موسسات دیگر به شدت برای تکمیل اطلاعات خود در زمینهی هنر تلاش میکرد.
اجازه بدهید از مسیر دیگری پاسخ سوال شما را بدهم. امروز عدهی کثیری برای تعیین هدف به دنبال نیاز جامعه هستند اما من فکر میکنم این نگاه و دغدغه کامل نیست. هر کسی باید بسنجد که نیاز روز تا چه میزان با توانمندیهای او منطبق است. به طور کلی باید تناسبی بین دغدغه و علاقهی فرد وجود داشته باشد و به نظر من شهید هادی باغبانی هر دوی این ها را با هم داشت. هم ضرورت هنر را در دنیای امروز فهمیده بود و هم بستر تواناییهای لازم هنری برایش فراهم بود.
دوران آشنایی ما، دوران اوج کار ما بود. کار و بچه داری و خانواده! تفریح ما هم کار بود.
من که ندیدم! ما 3-4 نفر بودیم در دفتر کار، به او اصرار می کردیم که امام جماعت ما شود، طفره میرفت. یک بار به او گفتم بگو «استغفرالله ربی و اتوب الیه» و بایست جلو! از آن به بعد نماز را به جماعت و امامت ایشان در دفتر میخواندیم.
مراقبه ویژگی دائمی او بود. این را حتی از چهرهاش میشد فهمید. نسبت به اعمال و گفتارش دقت داشت. آدم کم حرف و پر عملی بود.
یکی از دوستان گفت هادی به شدت مجروح شده است، برایش دعا کنید. من همان موقع فهمیدم که هادی شهید شده است.
کمین خوردند. گزارش موقعیت آنها را آمریکا داده بود. به نظر من افتادن دوربین شهید باغبانی به دست تروریستها از الطاف خفیهی الهی بود که سبب شد ابعاد مختلفی از جنگ سوریه فاش شود.
با توجه به مشکلات مالیاش در مسجد محل از جیب هزینه میکرد. از این جنس فعالیتها داشت. من مطمئن بودم هادی شهید میشود حتی قبل از اعزامش اما فکر نمیکردم انقدر زود شهید شود. با خودم میگفتم حداقل 15-16 بار باید اعزام شود!
به نظر من او طمانینه و اطمینان وجود داشت. تکلیفش با خودش مشخص بود. فلسفه و برنامهی زندگیاش را میدانست. او شهادت را در برنامههایش داشت. آرزو داشت در جوانی از دنیا برود. در کنار این ها برنامهی عقلانی زندگی خود را هم داشت، مثلا با توجه به کار آزاد پیگیر بیمه ی عمر خود بود. اوقات فراغت خود را هم با کار پر می کرد. دائما برای بیشتر شدن علمش تلاش و سوال میکرد. حتی تا آخرین سفر هم همینطور بود. دغدغه داشت که با کیفیت کار کند. من به او میگفتم پوششت را طوری انتخاب کن که سند خبرنگاری ات باشد، نه نشانهی به جنگ رفتنت اما او از زاویهی عکاسی و نوع دوربین میپرسید. شبیه شهید آوینی تکلیفش با خودش مشخص بود و میدانست وظیفهی دین و دنیایش چه هست.
شهر میرود
باغ میرود
تمامِ کوچه و تیرِ چراغ میرود
ما ایستادهایم...
زیر نور ماه
با شاخههایی پُر از حرارتِ نگاه
ما ریشه بسته ایم
به سرتاسرِ زمان
کوه از کنار ما اگرچه بارِ سفر بِبَست
ما ایستادهایم...
رود از میانهی ریشههای ما
چون گَلّهی رمیده در حالِ رفتن است
ما ایستادهایم...
شاعر: علی دامادی